. . . .گـــــیلاســـــ. . . .
هر یک ساعت بدون تو برای من شصت دقیقه میگذرد …
برف آرام آرام بر شانه های مترسک می نشست.
ولی آنقدر شانه هایش سنگین بود که چیزی را احساس نمیکرد.
حتی کلاغی که بر یکی از شانه هایش نشسته بود و غار غار میکرد..
گندم زار سفید شده بود از برف
و تا چشم کار میکرد کلاغان سیاه بر سفیدی ان سفید را سیاه می نمودند
مترسک زل زده بود به همانجایی که
چند روز پیش رهگذری مترسکی دیگر را برای گرمای دستانش آتش زده بود
همان مترسک که تمام دنیایش بود و هر روز از نگاهش جان تازه میگرفت
و با لبخندش میخندید....

.......................... سكوتم را به باران هديه كردم ............................................
............................... تمام زندگي ____را گريه كردم .....................................
..................................... نبودي در فراق شانه هايت به ................................
.......................................... هر خاكي رسيدم تكيه كردم ...........................

من از نهایت شب حرف میزنم
و از نهایت تاریکی
اگر به خانه من آمدی
برای من ای مهربان چراغ بیار
و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم
باران
باز باران با ترانه با گوهرهای فراوان
می خورد بر بام خانه یادم آرد روز باران
گردش یک روز دیرین خوب و شیرین
توی جنگل های گیلان کودکی ده ساله بودم
شاد و خرم نرمو نازک
چست و چابک با دو پای کودکانه
می دویدم همچو آهو می پریدم از لب جوی
دور میگشتم ز خانه می شنیدم از پرنده
داستان های نهانی از لب باد وزنده
رازهای زندگانی بس گوارا بود باران
به چه زیبا بود باران می شنیدم اندر این گوهر فشانی
رازهای جاودانی پندهای آسمانی
بشنو از من کودک من پیش چشم مرد فردا
زندگانی خواه تیره خواه روشن....هست زیبا.هست زیبا.هست زیبا
دانلود _صدای باران و رعد برق....
بعد یه نگاه به بیرون پنجره بنداز...
روح آدمو تازه میکنه
دانلود-صدای-باران-و-رعد-برق-بسیار-زیب/www.nightdownload.com
ناخواسته به دنيا آمدن
مخفيانه گريستن
ديوانه وار عشق ورزيدن
و عاقبت در حسرت آنچه دل ميخواهد و منطق نميپذيرد، مردن .
دختری به کوروش کبیرگفت:
من عاشقت هستم.کوروش گفت:
لیاقت شما برادرم است که از من زیباتر است و پشت سر شما ایستاده،
دخترک برگشت و دید کسی نیست.
کوروش گفت:اگر عاشق بودی پشت سرت را نگاه نمیکردی...........
مردی در کنار رودخانهای ایستاده بود.
ناگهان صدای فریادی را شنید و متوجه شد که کسی در حال غرق شدن است.
فوراً به آب پرید و او را نجات داد...
اما پیش از آن که نفسی تازه کند فریادهای دیگری را شنید و باز به آب پرید و دو نفر دیگر را نجات داد!
اما پیش از این که حالش جا بیاید صدای چهار نفر دیگر را که کمک میخواستند شنید ...!
او تمام روز را صرف نجات افرادی کرد که در چنگال امواج خروشان گرفتار شده بودند ، غافل از این که چند قدمی بالاتر دیوانهای مردم را یکی یکی به رودخانه میانداخت...!

دل های پاک خطا نمی کنند
سادگی می کنند و امروز سادگی بزرگترین خطای دنیاست!!........................................
چراشبها سرت را پایین می اندازی؟
گفت :ستاره چشمک میزند، نمیخواهم به خورشید خیانت کنم
به سلامتی همه اونایی که مثل گل آفتابگردان هستند . . .
_____________________________________________
_________________________________
_____________________
____________
______
___
__
فصلی که منو به گذشته ها میبره
چه زود گذشت
_____________________
نمیدونم ..شما هم همین حسو داری ؟؟؟.
روزی بزرگان ایرانی و موبدان زرتشتی
از کوروش بزرگ خواستند که برای ایران زمین
نیایش کنند و ایشان اینگونه فرمودند..
خداوندا.اهورا مزدا. ای بزرگ آفریننده این سرزمین بزرگ
سرزمینم و مردمم را از ذروغ و دروغگویی به دور بدار
پس از اتمام نیایش عده ای در فکر فرو رفتند و از شاه ایران پرسیدند.؟
که چرا اینگونه نیایش نمودید؟!
فرمودند.چه باید میگفتم؟
یکی گفت..برای خشکسالی نیایش مینمودید!
کوروش بزرگ فرمودند..
برای جلوگیری از خشکسالی انبارهای آذوفه و غلات میسازیم..
دیگری اینگونه گفت..برای جلوگیری از هجوم بیگانگان نیایش میکردید!
پاسخ شنید..قوای نظامی را قوی می سازیم و از مرزها دفاع میکنیم...
عده ای دیگر گفتند..برای جلوگیری از سیلهای خروشان نیایش میکردید!
پاسخ دادند..نیرو بسیج میکنیم و سدهایی برای جلوگیری از هجوم سیل میسازیم
و همینگونه پرسیدند و به همین ترتیب پاسخ شنیدند...
تا اینکه یکی پرسید.!شاهنشاها!
منظور شما از این گونه نیایش چه بود؟!
کوروش تبسمی نمود و اینگونه پاسخ داد..
من برای هر پرسش شما پاسخی قانع کننده آوردم
ولی اگر روزی یکی از شما نزد من آید و دروغی گوید که به ضرر سرزمینم باشد
من چگونه از آن با خبر گردم و اقدام نمایم؟!
پس بیاییم از کسانی شویم که به راست گویی روی آورند و دروغ
را از سرزمینمان دور سازیم.که هر عمل زشتی صورت گیرد اولین دلیل آن دروغ است
فرعون یک روز از او فرصت گرفت. شب هنگام در این اندیشه بود که چه چاره ای بیندیشد و همچنان عاجز مانده بود که ناگهان کسی درب خوابگاهش را به صدا در آورد.
فرعون پرسید کیستی؟ ناگهان دید که شیطان وارد شد.
بعد خطاب به فرعون گفت: من با این همه توانایی لیاقت بندگی خدا را نداشتم آنوقت تو با این همه حقارت ادعای خدایی می کنی؟
نجار ها هم کورند ،
هنوز تخت دو نفره می سازند ...
نمی بینند همه تنهاییم ..!
حتی آنهایی که دو نفره می خوابن...
__________________
Power By:
LoxBlog.Com |